سناریو بانگو پارت ۵
بالاخره بعد از اون مسیر طولانی رسیدن
دازای رفت لباسش رو عوض کرد و یه دست لباسم به چویا داد
&"واقعا دلم نمیخواد لباسای یه زرافه رو بپوشم ولی با لباسای الانمم زیاد راحت نیستم"
*"تعجب میکنم که قبول کرد لباسا رو بپوشه"
*لباسا رو بپوش و یه ذره استراحت کن دارم ناهار درست میکنم
&ناهار نمیخوام
*ولی من میخوام پس یه دفعه برای توعم درست میکنم
&فقط بهم بگو کجاست
*چی؟
&خودت میدونی ، شراب ، کجاست؟
*آها
&خب کجا گذاشتیش
*تا ناهار نخوری بهت نمیگم
&بیخیال
*چند دیقه دیگه آماده میشه
(همه این حرفا برای وقتی بود که چویا داشت توی اتاق لباس میپوشید و دازای از آشپزخونه بلند داد میزد)
بالاخره چویا از توی اتاق بیرون اومد و رفت روی مبل دراز بکشه
و دازای زیر چشمی نگاه کرد که ببینه لباس رو واقعا پوشیده یا نه که پوشیده بود
*وای خدا چویا تو این لباسا بیشتر شبیه یه هویجی~~
&وای خدا توعم تو اون لباسا بیشتر شبیه یه زرافهای
_____________________________
ادامه دارد....
نظر؟
دازای رفت لباسش رو عوض کرد و یه دست لباسم به چویا داد
&"واقعا دلم نمیخواد لباسای یه زرافه رو بپوشم ولی با لباسای الانمم زیاد راحت نیستم"
*"تعجب میکنم که قبول کرد لباسا رو بپوشه"
*لباسا رو بپوش و یه ذره استراحت کن دارم ناهار درست میکنم
&ناهار نمیخوام
*ولی من میخوام پس یه دفعه برای توعم درست میکنم
&فقط بهم بگو کجاست
*چی؟
&خودت میدونی ، شراب ، کجاست؟
*آها
&خب کجا گذاشتیش
*تا ناهار نخوری بهت نمیگم
&بیخیال
*چند دیقه دیگه آماده میشه
(همه این حرفا برای وقتی بود که چویا داشت توی اتاق لباس میپوشید و دازای از آشپزخونه بلند داد میزد)
بالاخره چویا از توی اتاق بیرون اومد و رفت روی مبل دراز بکشه
و دازای زیر چشمی نگاه کرد که ببینه لباس رو واقعا پوشیده یا نه که پوشیده بود
*وای خدا چویا تو این لباسا بیشتر شبیه یه هویجی~~
&وای خدا توعم تو اون لباسا بیشتر شبیه یه زرافهای
_____________________________
ادامه دارد....
نظر؟
- ۲.۲k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط